، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

باران,دختری از جنس عشق

شمارش معکوس 2 ماهه

1392/5/22 12:02
959 بازدید
اشتراک گذاری

 

باران جونم....

دلمون برات خیلی تنگ شده.

نمیدونم چرا این روزا اصلا نمیگذره.حتی واسه من که حس میکردم

روزها زود میگذره.

حالا ببین مامان زهرا و بابا مجتبی چی میکشن!!!!

عزیزم 2 ماه دیگه تو میای بغل ما.امشب دایی وحید کلی قربون صدقه

ات رفت.دایی وحید میگه حس میکنم باران خیلی لاغر میشه.

باران جون خواهشا تپلی باش که پوز دایی وحید رو بزنیم.

باران جونم نیستی که ببینی شکم مامان زهرا چه یزرگ شده.

خدا کنه نشان تپلیه شما باشه و تو خالی از آب در نیاد.

الهی فدات شم,زود بیا که خیلی نقشه ها واست داریم.خیلی کارها

داریم که با هم انجام بدیم.میخوام از لج تمام این سالها خوش بگذرونیم

با وجود تو.  بغل

بیا تا چشم حسودای زندگی مامان زهرا و بابا مجتبی به جمالت روشن

بشه.

بیا تا عقده هامونو با تیخچالاماقه تو (خخخخخخ ترکی گفتم.منظورم

چلوندن لپ و بغل کردن زیاد) خالی کنیم.

باران جونم میدونم که تو و صدرا دوستای خوبی برای هم میشید.

همونطور که من و مامانت با هم مثل دوستیم.

از الانم بگما..... به من زن دایی نمیگیاااااا.... بگو خاله..... یا مهسا ......

یه بغل و بوس بزرگ تقدیم به باران کوچولو. 

 

 

ب.ن :

باران جونم

روز شنبه من و صدرا و دایی وحید اومدیم خونه شما.

ناهارو اونجا بودیم و کلی زحمت دادیم به عزیز و مامان زهرا.ظهر که

دایی وحید اومد خونه کشوندمش تو اتاق شما و لباس های خوشگلت

رو که خریدیم نشونش دادم.دلش آب شد با دیدن لباسات.خوشمزه

آخه خیلی خوشگلن لباسات.انشالله وقتی اتاقت رو چیدیم عکساشونو

میزارم تو وبلاگت.

شب هم رفتیم پرورش ماهی واسه خوردن ماهی کبابی که برای

مامانت و شما هم خیلی مفیده.

هرچند که مامان زهرا فقط نصف ماهی رو خورد ولی  بلاخره خورد.

خیلی خوش گذشت بهمون  ولی چون صدرا کمی بی تابی کرد

مجبورا زود اومدیم خونه.

انشالله دفعه وقتی میریم که شما بغل مامان زهرا باشی.

اینم یه عکس خوشگل از مامان زهرا


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهسا مامان صدرا جونی
1 شهریور 92 12:01



مرسی عزیزم