، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

باران,دختری از جنس عشق

باران زیبای ما

باران نعمت است...

 

 

          نعمت الهی ...

 

 

                      ولی ....

 

 

  باران ما زیباترین نعمت الهی است که خدای منان پس از

 

 

 

سالها

 

 

حسرت,به ما هدیه کرده.

 

 

 

خداوندا,هزاران هزار مرتبه شکر برای این نعمت زیبا که بر ما

 

 

 

 

 

عطا

 

 

کردی

 

 

 

 

اندر احوالات ما تو این 4 ماه

باران گلم تو این 4 ماه که به زندگی ما اومدی.همه چی تغییر کرده.بهتره بگم قشنگتر شده. تو خیلی نی نی ناز و باهوشی هستی.تمام روز رو باید واسه تو وقت بزارم.فرصت هیچ کاری رو بهم نمیدی.همش میخوای تو بغلم باشی.ببخشید اگه دیر به دیر وبلاگت رو مینویسم.چون واقعا فرصت نمیکنم. تو این مدت شکر خدا شما هیچ مشکلی نداشتی و کاملا سالم بودی.الان 6 کیلو وزن و 60 سانت قد داری..بابا مجتبی میگه دختر من باید باربی باشه.قدبلند و خوشگل. واکسن 2 ماهگیت رو هم زدیم و شکر خدا زیاد اذیت نشدی.هر ماه هم برای کنترل ماهیانه پیش دکترت میریم و خانم دکتر هم از روند رشدت راضیه. چیزی که بیشتر از همه خوشایند بابامجتبی ست اینه که در اوج گریه و نا...
4 بهمن 1392

یــــــه بــــــــغــــــــــل عـــــــکـــــــــس

باران جون این گیفت شماست که وقتی مهمونا برای دیدنت میومدن بهشون یادگاری می دادیم.   این قربونی رو بابا مجتبی روزی که از بیمارستان مرخص شدی جلو پات قربونی کرد که انشالله هرچی بدی و شر هست ازت دور باشه.تو این عکس بغل زن دایی مهسا هستی.   بارانم,وقتی شما 3 روزه بودی مجبور شدیم به خاطر زردی که داشتی 2 روز تو دستگاه بزاریمت.الهی فدات بشم خیلی مظلوم بودی تو دستگاه.همه نگرانت بودیم ولی بابامجتبی رو که دیگه نگو... بالش به دست اومد جلو دستگاه و درست جلوی دستگاه دراز کشید تا کامل تو رو ببینه.بابامجتبی سعی میکرد به من دلداری بده که ناراحت تباشم بخاطر این شرایط ولی خودش بیشتر از من ناراحت بود و به روش نمیاورد.تو ی...
4 بهمن 1392

خوش آمدی باران

دنیای من بارانم.... الهی قربون جشمهای قشنگت بشم عزیزم.خیلی خیلی خیلی خوشگلی نازنینم. اصلا فکرش رو نمیکردم که اینقدر زیبا و دوست داشتنی باشی.قبلا که برات مینوشتم تو شکمم بودی ولی حالا کنارم هستی و صدای نفسهاتو میشنوم که کنارم خوابیدی. چقدر مامان شدن لذت داره.وقتی میدونی برای یه موجود نازنین و کوچولو باید مادری کنی و بزرگش کنی.واقعا خدای بزرگ را سپاسگذارم که این فرشته کوچولو و با ارزش رو به من و بابامجتبی هدیه کرد و ما رو بعد از 13 سال لایق پدر و مادر شدن دونست. دختر قشنگم,تو چشم و چراغ خونه ما شدی.همه عاشق و شیفته تو شدن و از به دنیا اومدنت خیلی خوشحالند. تو عشق ...
4 بهمن 1392

تشکرازدوستان

سلام دوستان عزیزمن (زهراوبهارونگاری وتاراونازنین وماری وکیاناونداو...) هزاران بارازشمابخاطرتمام مهربونیهاودعاهاتون تشکرمیکنم .زیرسایه دعاهای شماعزیزان من به سلامتی زایمان کرده وباران کوچولوروبه دنیاآوردم .مطمئن باشیدوقتی باران کوچولوبزرگ شدهمه خاله جونیهاشوخیلی خیلی دوست خواهدداشت .ببخشیدکه خیلی دیراومدم ومنتظرتون گذاشتم ولی همه تون روخیلی دوست دارم وامیدوارم همیشه موفق وسلامت باشید. ...
1 دی 1392

فعلا تعطیلیم

دوستای خوبم... این پست صرفا جهت اطلاع از علت غیبت مامان زهرا و باران کوچولوست. نگران باران جون نباشید.شکر خدا حال هر دو خوبه. فقط چون اینترنت های منطقه قطع شده نمیتونن وبلاگ رو بنویسن. منم خواستم بگم تا نگران نباشید. همه تون رو دوست داریم.فعلا.......   (زن دایی مهسا) ...
27 آذر 1392

اینم از فرشته کوچولوی ما

  سلام بارانی... خوبی عزیزم؟ باران گلم نمیدونم چجوری از شوق و ذوقمون واسه بدنیا اومدنت بگم.چون هر چی بگم کمه. شکر خدا شما سالم و سرحال هستی فقط زردی داشتی که اونم با 3 شب تو دستگاه موندن رفع شد. خونه با تو رنگ دیگه ای گرفته.مامان زهرا و بابا مجتبی که تو آسمونها سیر میکنن. من و صدرا از یک روز مونده به زایمان مامان زهرا خونه شما بودیم تا امشب که جشن نامگذاری و هفت روزگی رو گرفتیم. هر روز که میگذره همه بیشتر عاشقت میشن.شباهت زیادی به بابا مجتبی داری و کمی هم شبیه مامان زهرا هستی. چند تایی عکس میزارم تا روایت تصویری باشه از حال و احوال ا...
4 آبان 1392

باران زیبای ما به دنیا اومد

الهی شکرت... باران کوچک ما امروز در تاریخ 92/7/24 ساعت 10 صبح در بیمارستان آذربایجان ارومیه به دنیا اومد. اندازه های باران کوچولو : وزن : 3/700 -قد :  53 سانتی متر و دور سر :36 الانم من اومدم خونه تا واسه مامان زهرا سوپ درست کنم و ببرم بیمارستان و با عجله مینویسم.انشالله عکس هم میزارم و پست رو کاملتر میکنم. از تمام عزیزانی که دعامون کردن تشکر میکنم. از خدای مهربون تشکر میکنم که یه فرشته شبیه مامان زهرا رو بهمون داد. الهی شکرت.... ...
24 مهر 1392

11 روز مونده ها ...

باران عزیزم خوشگل خانوم 11 روز دیگه شما بدنیا میای. نمیدونم چجوری احساساتمو بیان کنم؟! نمیدونم چجوری بگم تا باورت بشه عین صدرا دوستت دارم.حس میکنم من مادرتم. از اینکه زنداییت هستم ناراحتم.دوست داشتم رابطه ای نزدیکتر از زندایی با تو داشتم.مثلا خاله یا عمه ات بودم. گاهی اوقات بهت فکر میکنم و اشکم در میاد از ذوق دیدنت.مثل الان که چشمام پر شده. گاهی اوقات تصور میکنم که میبینمت.صورت نرم و قرمزی داری تو تصوراتم.یه چیزی تو مایه های این ===> وااای گاهی وقتا همچین میرم تو فکرت که حس میکنم الان صدرا حسودیش میشه. ...
13 مهر 1392