، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

باران,دختری از جنس عشق

فرشته ای با روپوش سفید ...

  باران نازم... شاید تا یه سنی درک این نوشته ها برات سخت باشه و نتونی اوج   ناراحتیمو لحظه نوشتن این نوشته ها حس کنی. ولی من مینوسم واسه روزی که  بزرگتر بشی و درک این نوشته ها   برات آسونتر بشه. باران کوچولو... درسته که شما هدیه خدای عزیزم هستی ولی کسی که رابط بین   مامان زهرا و خدا جون بود و باعث شد مامان زهرا به آرزوش برسه   خانم دکتر مهزاد مهرزاد صدقیانی بود که متاسفانه 7 روز قبل فوت   کرد. مامان زهرا روز 6 فوت خانم دکتر با خبر شد و این در حالی بود که خانم   دکتر 3 روز قبلش...
14 تير 1392

اولین نامه مامان زهرا به باران

سلام عزیزترازجونم  امروزشش ماه ونیمه که توشکممی نازنینم.فقط اینو میدونم که واسه به دنیا اومدنت ثانیه شماری میکنم. امروز واسه دیدنت دکتر رفته بودم واسه همون خیلی خستم مامانی زیادنمیتونم         پشت مانیتور بشینم.     فعلا میبوسمت گلم ...
2 تير 1392

مامان زهرا هم اینترنتی شد هوووووررررراااااااااا....

خوشگل من...     بالاخره بابا مجتبی وقت کرد و کامپیوتر خرید واسه مامان زهرا تا هم         حوصله اش سر نره و هم بتونه بیاد وبلاگ باران خانوم رو بنویسه. منم کارای اینترنت رو انجام دادم و انشالله از یکشنبه مامان زهرا میتونه بیاد وبلاگ گل دخترش. البته یه کم طول میکشه چون         13 سال قبل مدرک کامپیوترش رو گرفته و اصلا استفاده نکرده تا الان و       طبیعتا از یادش رفته.کمی طول میکشه تا کامل راه بیفته.     در ضمن نباید زیاد پشت کامپیونر بشینه چون براش ضرر داره و باید   استراحت منه تا فرشت...
1 تير 1392

با اینکارت دل مامان رو آب کردی

چند روز پیش با مامان زهرا حرف میزدم.که یه اتفاق قشنگ رو برام   تعریف کرد.   گفت داشته باهات حرف میزده و دردو دل میکرده.بعد بهت گفته:باران   جون مامان تو رو خیلی دوست داره.اگه تو هم دوستم داری یه لگد بزن   تا بفهمم.و دقیقا همون لحظه یه لگد کوچولو زدی به شکم مامانی و قند تو دل مامانی آب کردی. الهی من فدات شم.مامان زهرا میگفت از شدت خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم.   عزیزم این کارت شاید اتفاقی بوده ولی خوب وقتی اتفاق افتاد.چون دل   مامان زهرا رو لرزوندی با این کار.   الهی شکرت.   ...
1 تير 1392

خوشگل من

باران جون خوبی عزیزم؟     عزیزم دیروز رفتیم تا اولین خریدهای سیسمونیتو بخریم.وای که چه     لذتبخش بود خرید کردن واسه تو عزیز دل.     یه لیست بلند بالا تهیه کرده بودم و همه شو از مغازه عمو فردا(دوست     دایی وحید) خریدیم واست.فقط موند چند قلم از وسایلای بزرگت مثل     فرش و سرویس خواب و ...     مبارکت باشه عشق زندایی     باران خانم گل     دیروز صبح من و مامان زهرا رفتیم سونوگرافی چهاربعدی تا بهتر تو رو     ببینیم و بیشتر از سلامتت مطمئن بشیم.   &nb...
22 خرداد 1392

نصیحتی از زن دایی مهسا به باران خانم

باران مهربونم     میخوام بعضی چیزها رو برات خلاصه وار بگم.     یه چیزایی مثل نصیحت.     انشالله بدنیا میای و بزرگ میشی و این نوشته ها رو میخونی.     الان که دارم اینا رو مینویسم واست گریم گرفته.     خوشگلم میخوام کمی از مامانت بهت بگم.از مادری که تو عزیزترین     هستی واسش.مادری که 13 سال منتظرت بوده.     من مامان زهرای گلت رو خیلی دوست دارم.هیچوقت واسم خواهر     شوهر نبوده.همیشه مثل خواهرام دوستش داشتم.همیشه از خدا     خواستم که تو رو بهش بده.روزی که رفتم اتاق...
22 خرداد 1392

آمدیم نبودید

خوشگلم خوبی؟     خوش میگذره؟     راستی باران جون روز جمعه اومدیم خونه شما.شما خونه نبودی....     شکم مامان زهرا بودی.هرچند که مامان زهرا زیاد غذا نمیخوره و کم     اشتهاست,ولی خوب شکمش بزرگ شده.مثل اینکه یه نی نی تپل هستی انشالله.     وقتی داشتم تو اتاقی که قراره ماله تو بشه صدرا رو میخوابوندم.مامان     زهرا با همون شیطنت همیشگیش اومد تو اتاق و در کمد دیواری رو باز     کرد و زود بست.               منم یهو دیدم که چی؟ خریدای با...
22 خرداد 1392