، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

باران,دختری از جنس عشق

باران زیبای ما به دنیا اومد

الهی شکرت... باران کوچک ما امروز در تاریخ 92/7/24 ساعت 10 صبح در بیمارستان آذربایجان ارومیه به دنیا اومد. اندازه های باران کوچولو : وزن : 3/700 -قد :  53 سانتی متر و دور سر :36 الانم من اومدم خونه تا واسه مامان زهرا سوپ درست کنم و ببرم بیمارستان و با عجله مینویسم.انشالله عکس هم میزارم و پست رو کاملتر میکنم. از تمام عزیزانی که دعامون کردن تشکر میکنم. از خدای مهربون تشکر میکنم که یه فرشته شبیه مامان زهرا رو بهمون داد. الهی شکرت.... ...
24 مهر 1392

11 روز مونده ها ...

باران عزیزم خوشگل خانوم 11 روز دیگه شما بدنیا میای. نمیدونم چجوری احساساتمو بیان کنم؟! نمیدونم چجوری بگم تا باورت بشه عین صدرا دوستت دارم.حس میکنم من مادرتم. از اینکه زنداییت هستم ناراحتم.دوست داشتم رابطه ای نزدیکتر از زندایی با تو داشتم.مثلا خاله یا عمه ات بودم. گاهی اوقات بهت فکر میکنم و اشکم در میاد از ذوق دیدنت.مثل الان که چشمام پر شده. گاهی اوقات تصور میکنم که میبینمت.صورت نرم و قرمزی داری تو تصوراتم.یه چیزی تو مایه های این ===> وااای گاهی وقتا همچین میرم تو فکرت که حس میکنم الان صدرا حسودیش میشه. ...
13 مهر 1392

هفته 37 بارداری

نازگلکم...بارانم...سلام دختر قشنگم الان تو ماه نهم هستی ودیگه یه نی نیه کامل شدی!شکر خدا که تونستم این مدت شیرین رو سپری کنم و تورو تو شکمم به رشدونمو برسونم خدای مهربون ازت سپاسگذارم که به منو مجتبی لطف کردی واین نعمت الهی وشیرین رو بهمون بخشیدی.پروردگارا اول به لطف وکرم تو وبعدبا زحمات دکتر خدابیامرزم که روحش همیشه شاد باشه ما صاحب این نعمت شدیم وزندگیمون قشنگترشد.خدایا به همه اونایی که درحسرت داشتن فرزند هستن این لطف وبکن وچراغ خونشون رو روشن کن. باران قشنگم حسابی مشغول اماده کردن اتاقتیم نمیدونی چقدر خوشگل میشه.زندایی مهسا ومامانی هم خیلی دارن زحمت میکشن وکمکمون میکنن.انشالله روز عید قربان میریم بیمارستان برای سزارین تا تو فرشته کوچولو ر...
6 مهر 1392

تاریخ به دنیا اومدن باران

دخترقشنگم بالاخره دکترت زمان به دنیا اومدنت رو 25 مهرتخمین زد عزیزم اون روزبا زندایی مهساوصدرا کوچولوومامان شهنازرفته بودیم که البته صدرا جون خیلی بیحال بودآخه میخواددندون دراره خوشگلم عکس سونوگرافیتو دیدیم ماشالله خیلی خوشگلی مثل اینکه شبیه بابا مجتبی هستی منم خوش حال میشم که به اون رفته باشی آخه خیلی دوستش دارم خلاصه فندقم بیصبرانه منتظر به دنیا اومدنتیم ...
8 شهريور 1392

علت غیبت طولانی مامان زهرا

سلام باران قشنگم مامانی امروز هشت ماهه که تو شکمم تشریف داری دختر قشنگم ببخشید که من همش به زن دایی مهسا برای نوشتن وبلاگت زحمت میدم اخه عزیزم شرایطم زیاد مساعدنیست که رو صندل پشت مانیتور بشینم پاهام خیلی ورم کردن خوشگلم انشالله بعداز اینکه به دنیا اومدی با هم به نوشتن ادامه میدیم البته اگه نی نیه آرومی باشی ...
1 شهريور 1392

شمارش معکوس 2 ماهه

  باران جونم.... دلمون برات خیلی تنگ شده. نمیدونم چرا این روزا اصلا نمیگذره.حتی واسه من که حس میکردم روزها زود میگذره. حالا ببین مامان زهرا و بابا مجتبی چی میکشن!!!! عزیزم 2 ماه دیگه تو میای بغل ما.امشب دایی وحید کلی قربون صدقه ات رفت.دایی وحید میگه حس میکنم باران خیلی لاغر میشه. باران جون خواهشا تپلی باش که پوز دایی وحید رو بزنیم. باران جونم نیستی که ببینی شکم مامان زهرا چه یزرگ شده. خدا کنه نشان تپلیه شما باشه و تو خالی از آب در نیاد. الهی فدات شم,زود بیا که خیلی نقشه ها واست داریم.خیلی کارها داریم که با هم انجام بدیم.میخوام...
22 مرداد 1392

تولد مامان زهرا

  سلام خوشگلم خوبی باران جونم؟ منم زن دایی مهسا.همون زن دایی که عاشق شما فرشته   کوچولوست. عزیزم رو ز 1 مرداد آخرین تولد مامان زهرا بدون شما بود. انشالله از سال بعد شما شمع های کیک رو فوت میکنی.نمیدونم چرا   این تولد یه جور دیگه بود.حس میکنم هر کادویی که برای مامانت می خریدیم,بازم وجود شما براش بهترین کادو بود.امسال مامانت یه جور   دیگه بود.شاید آرومتر و خوشحالتر از 2 سال قبلی که من دیدم. من و مامان زهرا و صدرا از صبح رفتیم پیش خانم دکتر تا مامان زهرا رو   معاینه کنه و خیالمون رو ر...
9 مرداد 1392